"یِا حق"
به خدا کز غم عشقت نگریزم، نگریزم
وگر از من طلبی جان، نستیزم نستیزم
قدحی دارم بر کف، به خدا تا تو نیایی
هله تا روز قیامت، نه بنوشم نه بریزم
بده آن آب ز کوزه، که نه عشقیست دو روزه
چو نماز است و چو روزه، غم تو واجب و ملزم.....
این که می گوییم بیا، این که ناله می زنیم منتظریم، این که دست این دنیا در پی یک منجی است و .....همه این ها دعوت نامه هایی است که یکی در رویاهای خود، جمعی در گفتار و درددل هایشان و گروهی با اعمالشان برایت می فرستند و تو می دانی که چقدر از این دعوت نامه های پرالتهاب و شورانگیز از سر صدق و آگاهی است و کدام جرقه احساسی است یا همدردی رقت انگیز و دلسوزانه ای یا مصلحتی رنگین و یا هر چه نمی دانم چه.....
اما تو خواهی آمد
از کوچه های باران......فقط......
فقط خدا کند آن وقت که آمدی
این جا کوفه ای دیگر نباشد.....
دلم ملول گشت ز گفتگوی خلق و هنوز
به دل مرا هوسی غیر گفتگوی تو نیست...
[ گل واژه ها : ]
+ نوشته شده در ساعت 1:8 عصر توسط صنم