پس از مرگم چه خواهد شد
نمی دانم
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد
و سراب خفتگان خفته را
آشفته و آشفته تر سازد
بدین سان بشکند
دائم سکوت مرگبارم را
باورنمی کنم هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد. یک کاری خواهد شد ...
زیستن مشکل است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهند و دیرمی گذرند که احساس می کنم خفه می شوم. هیچ نمی دانم چرا؟ اما می دانم کس دیگری در درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنین بی طاقت کرده است. احساس می کنم دیگر نمی توانم در خود بگنجم و در خود بیارامم و از بودن خویش بزرگتر شده ام و این جامه بر من تنگی می کند ...
عشق آن سفربزرگ! آه چه می کشم
چه خیال انگیز و جان بخش است این جا نبودن ...
" از زبان علی شریعتی و بر قلم من "
زمانی نوشتم که نوشتن مثل نفس کشیدن بر من ناگزیر است ولی بعد مدت ها که نه اینجا نوشتم نه جای دیگه ... نه، عادت می کنیم .... به هر حال با "سلام" شروع می کنم که اسم "او" ست. والسلام!
[ گل واژه ها :
شریعتی، مرگ، عشق ]
+