سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قبیله مجنون
قبیله مجنون
خانه | آرشیو | ایمیل


چه کسستم که بسی وسوسه مندم؟ : صنم

پروفایل مدیر :
امکانات و ابزارها


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 35503

دست نوشته ها
دوستانم
پیوندهای من (امتحان کنید)
پشتیبانی

قالب این وبلاگ با استفاده از قالبساز آنلاین طراحی شده است.

Powered by
Persianblog.ir
Online Template Builder

"هو الحی"

جان بی جمال جانان میل جهان ندارد

هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد

با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم

یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد...

 

تا حالا کسی دانسته هر چیز در این جهان برای تو می تپد؟ برای من؟ برای توی کوچولو، آری کوچک اما بی انتها.

ستاره چشمک می زند برای تو به فرمان "او" . آوازهای پرطنین پرنده ها برای گوش های توست. صدای تکرارناشدنی جویبارها و آبشارها برای قلب توست که آرام بگیرد. این همه سبز، این همه رنگ، هر کدام برای تکه ای از روح توست. این باران برای تطهیر و تازگی وجود تو فروریخته. این زمین به امید حضور دیگر تو چرخیده و رنج تکرار بر خود هموار کرده.

و این کویر است. کویری که به جستجوی تو این گونه تشنه و پرعطش و رنجور گشته. ببین چند هزار سال است در دالان ها و دهلیزهای تو خانه به دوش مانده تا آن "راز" بزرگ را بیابد و همه چیزش را باخته، غیر یک چیز را: آسمان پرستاره و بی انتهایش را.

و کوه ها برای صلابت قامت تو و استواری پاهایت اینطور هنوز تاب می آورد. "و هر بار که تو به دنیا می آیی، این نوید را به همه شان می دهی که "او" هنوز از تو مایوس نیست..."

                                                                        *******                                                

خیلی چیزها به غیر از غذا و خواب و لباس وجود دارند که در انسان و در اعماق وجودش و حتی از ابتدا یک نیاز است، و حتی همانطور که افراط جسم با پرخوری، تجمل پرستی و پرخوابی، روح را خمود وبی مصرف می کند، افراط در آنها هم انسان را از مسیر واقعی اش دورتر می سازد. بله تا مقصد راه دوری است...

چیزهایی مثل تفکر و کاوش در خود، یا به شکل مادی نواها و موسیقی ها، یا آزادی و مبارزه. و عجیب این که هر چه به گذشته می نگرم، درمی یابم که طلب های روح من از جان، بسیار بیشتر از جسم نحیفم بوده است.

باری به هر جهت! "عزیزم"! این روح محتاج و دردمندی که تکه ای طعم عشق چشانیده شده و منظری از بهشت آن دیده، چطور سرگردانی و دوری را تاب بیاورد؟ مگر رواست آب را نشان تشنه دهی و عطشان در بیابان گمراهی رهایش کنی؟

حاشا که این ستاره بازی چیزی بدهکار آفتاب نیست!

تقلا بر سر چیست؟ مگر ته اش "یک چیز" نیست؟  نیست...؟!

 

 

 



[ گل واژه ها : ]
+

"بسم رب النور"

آمده ام که سر نهم، عشق تو را به سر برم...

شکر بی انتها "او" راست که هنوز با ماست! هنوز صدای قدم هایش را می شنوم درپس تنهایی این روح داغ نشان: این نیستان وسط شعله های سوزنده و بی امان!

           فعلا در این جزیره منم که ایستاده ام در آستانه آن، تا شاید قبیله من، قبیله مجنون، از راه برسد... و خوشحالم که پس از مدتی، دوباره نوشتن را از سر گرفته ام که برمن مانند تنفس لازم است و واجب!

 

این دست نوشته ها شاید روزنگاری، شاید همفکری، گاه نقدی و گاه تذکره ای را ماند..... 



[ گل واژه ها : ]
+
<      1   2