"یِا حق"
به خدا کز غم عشقت نگریزم، نگریزم
وگر از من طلبی جان، نستیزم نستیزم
قدحی دارم بر کف، به خدا تا تو نیایی
هله تا روز قیامت، نه بنوشم نه بریزم
بده آن آب ز کوزه، که نه عشقیست دو روزه
چو نماز است و چو روزه، غم تو واجب و ملزم.....
این که می گوییم بیا، این که ناله می زنیم منتظریم، این که دست این دنیا در پی یک منجی است و .....همه این ها دعوت نامه هایی است که یکی در رویاهای خود، جمعی در گفتار و درددل هایشان و گروهی با اعمالشان برایت می فرستند و تو می دانی که چقدر از این دعوت نامه های پرالتهاب و شورانگیز از سر صدق و آگاهی است و کدام جرقه احساسی است یا همدردی رقت انگیز و دلسوزانه ای یا مصلحتی رنگین و یا هر چه نمی دانم چه.....
اما تو خواهی آمد
از کوچه های باران......فقط......
فقط خدا کند آن وقت که آمدی
این جا کوفه ای دیگر نباشد.....
دلم ملول گشت ز گفتگوی خلق و هنوز
به دل مرا هوسی غیر گفتگوی تو نیست...
[ گل واژه ها : ]
+ نوشته شده در ساعت 1:8 عصر توسط صنم
"مهر تصرف نمی کند و به تصرف در نمی آید، چرا که مهر بر پایه مهر استوار است. هرگز گمان مکنید که می توانید مهر را راه ببرید، زیراکه مهر اگر شما را سزاوار بشناسد، شما را راه خواهد برد..."
آندره ژید
راستش می دانم این همه غیبت قابل توجیه نیست،ولی...من مسافری تنها و سرگشته ام، حالا که توقف کرده ام، فقط برای نوشتن است و بس!
دردآشنایی نمی بینم. شاید وقت رفتن من است، نوبت هجرت این سرگردان! این همه پیامبر آمده اند تا دیگر این انسان های کنجکاو و غمگین و سرگشته، حیران و آواره در این دنیا نچرخند و حالا.............من می چرخم ومی چرخم.......کسی نیست صدایم را بشنفد؟....کسی نیست حضورم را احساس کند؟....کسی نایستاده است پشت دیوار ذهنم؟.....هیچ کس ورود و بعد هجرتم را ندیده؟.......گرمی لمس دستی از عمق آشنایی چه؟.....
آمد آمد با دلجویی
گفتا با من
تنها منشین
برخیز و ببین
گلهای خندان صحرایی
از صحرا دریاب این زیبایی....
تابستان، زمین و زمان، همه فصول و جهان، سوار بر قطاری پرشتاب می گذرند و ما ساده انگارانه تماشاچی هستیم. می دانی....تلخی بعضی دانستن ها، حلقومت را تا انتهای دردناک سوهش جان می سوزاند
و.....
اما تو کوه درد باش
طاقت بیار و مرد باش.....
[ گل واژه ها : ]
+ نوشته شده در ساعت 7:37 عصر توسط صنم
درباره خویشتن خویش اندیشیدن، وحشتناک است.
اما این تنها راه صمیمانه کار است:
اندیشیدن درباره خویشتن خویشم بدان گونه که هستم،
اندیشیدن به جنبه های زشتم،
اندیشیدن به جنبه های زیبایم،
و در شگفت شدن از آنها...
چه آغازی می تواند محکم تر و استوارتراز این باشد؟
از چه چیزی می توانم رشد خود را آغاز کنم
جز از خویشتن خویشم؟
.....می خواهم برای تمام آن زندگانی که اکنون در من نهفته است
سرشار از زنده بودن باشم، و برای شناخت هر لحظه اش
تا سر حد امکان بکوشم.....
" جبران خلیل جبران"
[ گل واژه ها : ]
+ نوشته شده در ساعت 12:45 صبح توسط صنم
"بسم رب النور"
اگر نیستم، مرا ببخش....
اگر کم ام، آنقدر که پیدا را نا پیدایم، مرا ببخش....
اگر دیر می آیم، دیر در می یابم، دیر می خواهم، مرا ببخش......
اگر سرگردان و مشغولم، توجه ام ده و اگر اندوه و ماتم از ناچیزهای روزگار بر جانم است، بزدای!
و مرا شبانی کن تا راحت جان یابم!
(( انت کهفی
حین تعیننی المذاهب فی سعتها...))
" فرازی از دعای عرفه"
تو پناه منی
وقتی راهها با همه وسعتشان
تنگ می شود..........
[ گل واژه ها : ]
+ نوشته شده در ساعت 6:45 عصر توسط صنم
رضا امیرخانی -نویسنده و رئیس انجمن قلم ایران- در گزارش سفر خود به لبنان می گوید: در لبنان خدمت سید حسن نصرالله رسیدم، ایشان یک روحانی را به من معرفی
کرد که در فلسطین فعالیت داشت....
آن روحانی گفت: یک بار که به غزه رفتیم، دو نفر از استشهادیون را دیدیم، آن ها گفتند که عازم عملیات هستیم و ما را نصیحتی بکن! من آیات و روایاتی در خصوص جهاد و شهادت برایشان خواندم. مدتی که برایشان صحبت کردم. گفتند : ما شما را از لبنان نیاوردیم تا حرف های تکراری برایمان بگویی ، از امام حسین برایمان بگو....!
[ گل واژه ها : ]
+ نوشته شده در ساعت 4:8 عصر توسط صنم